ی روز قشنگ
باپسرا رفتیم عروسی .اون روز پسرای خوبی بودن .
تولد علی .دوست امیرمهدی
تولد توپارک
بدون عنوان
بدون عنوان
پسر ای شیطون مامان
تابستون پسرا
پسرای شیطون مامان هردوتارفتن کلاس امسال تابستون از شیطنت زیاد یکسره کلاس میرن تا غروب ساعت ۸ صبحهامیرن فوتبال .ظهرمیان ناهارمیرن کلاس قران .ساعت ۶/۳۰میرن استخر این شده برنامه شیطونای من
نویسنده :
مامان
16:50
بدون عنوان
ی روز پراز شیطنت
سلام .باامید روزی خوش امیرمهدی پسر شیطون مامان ی روز ی کاری کرد مادربزرگش سر نماز بود از اونجاکه مامانیش بهش گفته بود شیطونی نکن ساکت باش بهش بر خورده حدودا چهار یاپنج سالش بود .رفته بود ی خلال دندون برداشته بود تامامانیش رفته بود سجده گذاشته بود زیر پاشنه پای مامانیش بنده خدا تا از سجده بلند شده بود خلا ل فرو رفته بود تو پاشنه پاش . بیچاره مامانیش سرنماز گریه کرد . وقتی ازش دلیل کارشو خواستم گفت مامانی منو ناراحت کرد منم تلافی کردم من موندم بااین کار اون روزش
نویسنده :
مامان
2:46